روش درمان به سبک حکیم زکریای رازی
ابوالحسن احمد سمرقندی ملقب به نظامی عروضی در کتاب چهارمقاله یا «مجمعالنوادر» تألیف بین سالهای 551 و 552 ه.ق. داستانهایی درباره طبابت را نقل میکند که بسیار خواندنی است از جمله مینویسد:
امیر منصوربن نوحبن نصر سامانی بیماری مزمنی گرفته بود که پزشکان از درمان آن ناتوان شدند؛ این بیماری، قدرت حرکت را از منصور سامانی گرفته بود، او فرستادهای را برای آوردن محمدبن زکریای رازی به بالین خود، راهی کرد.
رازی از سوار شدن در کشتی و گذشتن از رود جیحون برای رسیدن به دربار امیر منصوربن نوح خودداری کرد و خطرات سفر را عذر آورد؛ فرستاده امیر به دربار سامانیان رفت و دیگر بار برای بازگرداندن رازی بازگشت؛ این بار، رازی کتاب منصوری را که در همان فاصله نوشته بود، به فرستاده امیر داد و گفت: «من، این کتابم. با این کتاب، مقصود شما حاصل خواهد شد، دیگر نیازی به من نیست».
امیر سامانی باز قانع نشد و هدایای فراوانی فرستاد و به فرستادگان گفت که اگر نیامد دست و پای او را ببندند و در کشتی بیندازند و از رود بگذرانند؛ فرستادگان نیز چنین کردند، وقتی از کشتی فرو آمدند و دست و پای رازی را باز کردند، او با روی خوش بر اسب نشست و بهسوی بخارا راهی شد؛ فرستادگان امیر منصور، از او پرسیدند: «چرا با ما که تو را بهزور در کشتی نشاندیم، بدخلقی نکردی و اکنون با روی گشاده همراه ما میآیی؟».
رازی گفت: «من میدانم که هر سال 20 هزار نفر از جیحون بهسلامت میگذرند اما بهدلیل احتمال غرق شدن، بهاختیار بر کشتی نشستن را خلاف عقل دانستم اما اکنون بهسلامت رسیدهام و دلتنگ نیستم».
وقتی رازی به بخارا رسید، درمان امیر را آغاز کرد اما معالجه بهکندی پیش رفت؛ روزی به امیر گفت: «فردا شیوه درمان دیگری را به کار خواهم بست».
روز بعد، امیر را به گرمابه برد و اسب و قاطری را نیز بیرون گرمابه آماده نگاه داشت و خدمتکاری را به نگهبانی آن دو حیوان گماشت؛ سپس همه اطرافیان امیر را از گرمابه بیرون کرد و امیر را در گرمابه نشاند و شربتی که اثر دارویی داشت به او نوشاند و سپس رو در روی امیر ایستاد و چند دشنام به او داد و گفت: «تو دستور دادی که دست و پای مرا ببندند و در کشتی بیندازند؟ اگر جانت را نگیرم، پس زکریا نیستم».
امیر که نمیتوانست حرکت کند، خشمگین شد و بر اثر خشم، نیمخیز شد، سپس رازی خنجر کشید و امیر را تهدید کرد؛ منصور نیز از خشم و ترس برخاست و ایستاد تا بگریزد؛ محمدبن زکریا وقتی چنین دید، از گرمابه بیرون آمد و بر اسب سوار شد و همراه خادم خود که بر قاطر نشسته بود، بهتاخت دور شدند.
غروب همان روز از جیحون گذشتند و به آن سوی رود رسیدند و تا شهر مرو تاختند و هیچ جا توقف نکردند؛ سپس در نامهای به امیر سامانی نوشت: «چون درمان امیر بهروشهای معمولی طولانی میشد، این راه را در پیش گرفتم و شاه را به خشم آوردم تا بر اثر حرارتی که در تن او پدید آمد توانست برپا ایستد».
شاه نیز که بهبود یافته بود و میتوانست راحت راه رود، هدایای بسیاری برای محمدبن زکریای رازی فرستاد.
نکته توضیحی: این شیوه درمان، صحیح است اما داستان محل تردید است زیرا رازی به بخارا نرفته و کتاب «المنصوری» را نیز برای «منصوربن اسحاق » فرمانروای ری تألیف کرده است.
بر گرفته شده از خبرگزاری تسنیم