سیری بر قوا
مراتب هضوم
چون چهار است، فضول طبیعیه آن نیز چهار است. هر یک به نحوى خاص. و فضول هضم دوم، که رطوبات و مائیت و اندک در دست که از هضم کبدى جدا مى گردد.
فضول هضم چهارم، که رطوبات رقیقه قلیله با اندک صفراویت و سوداویت است.
بنجار، و دخان و اگر آنها را دفع ننماید و در بدن بماند، باعث ضرر و حدوث امراض مىگردد، شش وجه است:
اول: آنکه مانع ورود غذاى جدید مىگردند.
دوم: آنکه دفع نگردند و بمانند.
سیم: آنکه سبب تصرف حرارت، در آنها از مزاج اصلى خود منحرف مىگردند.
چهارم: آنکه باعث امراض امتلائى مىگردند.
پنجم: آنکه باعث ثقل و سنگینى اعضا مىشود.
ششم: آنکه باعث ضعف حرارت غریزى و قوى و ارواح مىگردند.
قوت نفسانیه:
که قسم دویم قوى است.
محرکه بر دو قسم است:
باعثه قریبه و باعثه بعیده.
باعثه قریبه: باعث قوت محرکه، بر تحریک است.
باعثه بعیده: حاصل مى گردد در قوت خیال.
قوت ارادیة تمام نمى گردد مگر به چهار قوت:
اول: متخیله یا متوهمه.
دوم: قوت شومیه.
سیم: قوت عازمه.
چهارم: قوت فاعله.
قواى مُدرکه نیز بر دو قسم است:
یکى: مُدرکه ظاهر خارج از دفاع. دوم: مدر که داخل دفاع و مراد از مدرکه این جا مدرکه صور جزئیات است.
اول: از مدرکات خمسه ظاهرى، قوة اجراست که آن در رطوبت جلدیه و موضع آن تقاطع صلیبى میان دو عصب مجوفى است.
در کیفیت ادراک، اقوال بسیار است. بعضى به خروج الشعاع قائلاند و بعضى به انطباع قائل مى باشند.
قوت سمع یکى دیگر از حواس ظاهر است که موضع آن عصب مفروش بر سطح صماح است.
دلیل آنکه احساس سمع، به وصول آن، هواست بصماخ، سه وجه است:
یکى: آنکه چون کسى انبوبه طولانى که یک طرف آن تنگ به قدر سوراخ گوش باشد و طرف دیگر گشاده بر گوش گذارند و طرف دیگر صدا آید دیگر صدا نشنوند.
دوم: آنکه، بعدى و فاصله میان سامع و مسموع که اگر زیان بر آن باشد شنیده نشود به سبب نرسیدن آن هوا.
سوم: آنکه جانب هبوب ریاح و وزیدن باد را در آن اثر تمام است.
سوم: از حواس ظاهر قوت سمّ است و موضع آن دو عصب زاید شبیه به دو سر پستانست.
روایح اعلاى آن به دو قسم است: یکى غلیظ که وسیع مىگردد، دوم باریک که در آن صعود مىنماید.
چهارم: از حواس قوت ذوق است و موضع آن عصبى است که در جرم زبان مفروش است.
پنجمین: حس بدن حس ملمس است و موضع آن تمام جلد ظاهر بدن و اغشیه است.
حس مشترک و خیال و وهم و مخیله و حافظه، جهت آنکه بعض آنها مدرک صور محسوسه به ادراک حواس ظاهره است.
از پنج حس سه مدرک و دو خزانه و آلتاند:
اول: از آن پنج حس باطن، حس مشترک است که آن را به یونانى بنطاسیا مى نامند.
دوم: از آن پنج حس باطن، که خزانه مدرکه است، حس خیال است. که خزانه و آلت صورت مدرکه حس مشترک است، و موضع آن آخر بطن مقدم از دماغ است.
سوم: از آن پنج حس باطن که متصرف در صور جزئیه است، متخیله است و آن را متصرفه نیز نامند. قوتى است در دماغ، که تصرف مى نماید در صور مخزونه محفوظه در خیال، که حس مشترک ادراک نموده و در خیال سپرده و در معانى جزئى که مدرکه وهم به ترکیب بعضى با بعضى یا به تفصیل، یعنى بعضى از بعضى و این در شش صورت متصور مى باشد:
اول: آنکه بعض صور را با بعض صور ترکیب کنند.
دوم: آنکه ترکیب نماید بعض معانى را با بعضى.
سوم: آنکه بعض معانى را با بعض صور ترکیب کند.
چهارم: آنکه صور را از برخى صور تفصیل نماید.
پنجم: آنکه معانى را از بعضى معانى جدا کنند.
ششم:تفصیل بعض معانى از بعض صور نماید.
چهارم: از آن پنج حس باطن که مدرک معانى جزئیه است، وهم است و آن قوتى است که مدرک معانى جزئیه قایمه به صور مخزونه در خیال است.
پنجم: از آن پنج حس باطن که خزانه است، نه مدرکه حافظه است و آن قوتى است که حفظ مى نماید معانى را که وهم ادراک نموده، تا آنکه از خاطر نرود و هر وقت که باز خواهد رجوع بدان نماید حاضر باشد.
علت وجود آن این است که حفظ نماید معانى مدرکه وهم را، تا آنکه زایل نگردند زیرا از یک قوت چنانچه ذکر یافت دو کار نمىآید یا مدرکست یا حافظ و دیگر آن که در هنگام ورود متعدده باشد تا یکى را حفظ و ضبط ننماید دیگرى را نمىتوان ادراک نمود.
برخى افعال از قوا و ارواح به واسطه اعضاء
بدانکه غایت و غرض فایده ترکیب بدن، تسویه اعضاء و اعطاى مزاج و حرارت غریزى و ارواح و قوا و مدارک جسمانى و نفخ روح قدسى و تعلق نفس ناطقه مجرد با صدور انفعالات است. از آنهم افعال باطنى روحانى و هم ظاهرى جسمانى آید.
قوا
بدان که قوت نزد اطبا هیاتى است در جسم حیوانى که به آن افعال حیوانى بالذات صادر گردد.
و جمیع قوتهاى بدنى به مناسبت ارواحى که حوامل آنهااند سه قسماند: طبیعى و حیوانى و نفسانى.
قوت طبیعیه
که محل آن روح طبیعى است، دو قسم بود:
اول قوت متصرفه در غذا باشد از جهت بقاى کمال شخص. و این تصرف اگر براى غذا دادن بدن بود، چنانچه جوهرى قابل از غذاى بالقوت تحصیل نماید که آن را کیموس و خلط گویند و آن را بر اعضا بچسباند و به اجزاى بدن شبیه گرداند. بدین اعتبارش قوت غاذیه نامند و اگر تصرف براى ازدیاد بدن بود در طول و عرض و عمق به نسبتى که مقتضاى نوع است، بدین اعتبارش قوت نامیه خوانند.
دیگرى قوت متصرفه در غذا بود بلکه در رطوبات ثانیه از جهت بقاى نوع و این تصرف اگر بر وجه تولید منى بود چنانچه جدا کند از امشاج و مختلطات بدن جوهر منى را بدین اعتبارش مولده مطلق گویند.
و اگر بر وجه حاصل گردانیدن امزجه مختلفه ضروریه بود در منى چنانچه در هر جزوى از آن مزاجى که لایق عضوى از اعضا بود در جنین پدید آید و بدین اعتبارش هم مولده دانند لیکن اکثر مغیره اولىاش خوانند.
و اگر تصرف بر وجه تشکل اجزاى منفصله باشد چنانچه در منى مستقر در رحم تخطیط اعضا و تشکیل و تجویف و ملاست و خشونت و مقادیر و امثال اینها به اذن خالق اشیاء تقدس و تعالى پدید آورد، بدین اعتبارش قوت مصوره خوانند.
و شیخ ابو على مىگوید که نوعى از قوت طبیعیه هست که غایت فعل آن حفظ نوع است و آن متصرف در ام التناسل چنانچه حاصل سازد از امشاج بدن جوهر منى را و بعده تصویر کند آن را به اذن خالق تبارک و تعالى. و مسکن این نوع و مصدد افعال این انثیان است.
و بدانکه فعل این قوت مصوره به استخدام قوت غاذیه و نامیه تمام مىگردد.
و فعل قوت نامیه به استخدام قوت غاذیه تمام مىشود و فعل قوت غاذیه به استخدام چهار قوت دیگر تمام مىشود که آن قوت جاذبه ما ینفع و ماسکه ما یلیق و هاضمه مایحتاج و دافعه ما یفضل و یضره است. و فعل این چهار قوت به استخدام کیفیات اربعه مفرده بدنیه تمام مىشود، خواه غریزى و خواه غیر غریزى. و این قواى اربعه مخدومات کیفیات در هر جزیى از اجزاى بدن حاصلاند و استخدام هر کیفیتى از کیفیات هر عضوى در محل لایق برحسب اقتضاى طبیعت مىنماید.
قوت حیوانیه
که محل آن روح حیوانى است، قوتى است که آماده مىگرداند اعضا را از براى قبول قواى نفسانى و طبیعى.
و حیات بدون این قوت نمىباشد. لیکن بىقواى دیگر مىباشد، چنانچه در عضو مفلوج بىقوت نفسانى و در سن وقوف بىقوت نمو و در وقت انقطاع حیض بىقوت مولده و در سوء المزاج صعب که در عضوى افتد چنانچه
قبول غذا نمىکند، بىقوت غاذیه.
قوت نفسانیه
که محل آن روح نفسانى است بر دو قسم بود:
یکى قوت تحریک آلات بدنیه و آن را محرکه گویند.
دوم قوت ادراک معقولات و محسوسات ظاهرى و آن را مدرکه گویند.
و قوت محرکه را دو مرتبه است:
یکى باعث بودن بر تحریک در حین تخیل یا توهم مرغوبى یا مهروبى و بدین اعتبارش شوقیه و نزوعیه نامند و باز شوقیه را نسبت به مرغوب و مطلوب شهویه گویند و نسبت به مهروب و مکروب غضبیه خوانند.
دیگرى فاعل بودن مر تحریک آلات را چنانچه متشنج گرداند عضلات را در جذب به مبداء و ارخا نماید در خلاف آن، چنانچه در بیان عضلات گفته شد.
و قوت مدرکه را هم دو مرتبه بود:
یکى ادراک امور ظاهرى و آن به حسب مدرکات خارجیه پنج قسم شود:
اول مدرک الوان و اضواء و اشکال و آن را قوت بصر گویند و موضع آن در بدن دو عصب مجوف بود که از ایمن و ایسر مقدم دماغ رسته، به طرف چشم آمدهاند و به هم مختلط گشتهاند در قرب عین و باز متفرق گشته و ایمن به چشم راست و ایسر به چشم چپ اندرآمده، و ادراک باصره بر آن وجه است که شبح مریى واقع مىشود و بر روحى که ثقبه عنبیه از آن مملو است و آن روح آن را به محل تقاطع و اختلاط عصبین مذکورین مىرساند، و قوت مدرکه آن را درمىیابد و وجوه دیگر در کتب به تفصیل مذکور است.
دوم مدرک اصوات و آن را قوت سمع گویند و موضع آن عصبى است که بر نهایت صماخ که آن را سوراخ گوش گویند گسترده شده و ادراک آنچنان بود که هوا مکیف متموج از کوفتها بدین عصب رسد.
سوم مدرک روایح و آن را قوت شم و شامه گویند.
موضع آن دو عصب زایده است بر مقدم دماغ رسته، در نهایت منفذ بینى به جانب دماغ، شبیه به دو سر پستان.
و ادراک آنچنان بود که هواى متکیف از ذى رایحه بدان زایدتین رسد.
چهارم مدرک طعوم و آن را قوت ذوق گویند و موضع آن عصبى است بر جرم لسان مفروش شده و ادراک آنچنان بود که رطوبتى لعابى که از لحم غددى زبان حاصل مىشود با اجزاى ذى طعم مختلط گشته، بدان عصب رسد و یا متکیف شده، بىاختلاط رسد.
پنجم مدرک حر و برد و رطب و یابس و خشونت و ملاست و صلابت و این به مجاست و موضع آن پوست است یا گوشتى که در تحت آن است.
دیگرى ادراک امور باطنى و این نیز بر پنج قسم است:
اول مدرک و جامع صور جزئیه محسوسات یعنى هرچه حواس ظاهر دریابند، بدو رسانند و آن را حس مشترک گویند. و محل او در بدن، مقدم بطن اول بود از دماغ.
دوم حافظه آن صور مرتسمه در حس مشترک و آن را خیال گویند و مصوره نیز گویند به جهت استحضار بعضى صور بعد از غایب شدن. و آن بهمنزله خزانهاى است مر حس مشترک را و محل آن موخر بطن اول بود از دماغ.
سوم مدرک معانى جزئیه که قائماند به همان صور مذکوره و آن را وهم و واهمه و متوهمه خوانند و بعضىتخیل نامند. و محل آن دودهاى است که در مقدم بطن وسط دماغ است.
چهارم حافظ آن معانى جزئیه مدرکه وهم و آن را حافظه گویند. و بعضى متذکره هم گویند جهت یاد آوردن بعضى صور. و محل آن بطن موخر دماغ است.
پنجم ترکیبدهنده بعضى صور با بعضى دیگر معانى یا بعضى دیگر یا بعضى صور یا بعضى معانى یا تفصیل کننده اینها و آن را متصرفه گویند. و بعضى آن را نظر به تصرف در معانى به استخدام نفس ناطقه متفکره خوانند و نظر به تصرف در صور معانى به استخدام وهم متخیله خوانند. و محل آن موخر بطن اوسط است از دماغ.
و اطبا از قوا جز سه اصل تعیین نکنند، چنانچه حس مشترک و خیال را یک قوت دانند و وهم و حافظه را یک قوت دانند و متصرفه را یک قوت دانند و محل هر قوتى را به اختلال آن قوت از اختلال همان محل شناختهاند.
و مرا در حین کتابت این قوا چنان الهام رسید که در این قواى مذکوره، قوتى دیگر در جمله بدن هست که بدان قوت طبیعت لحظه تعطیل و فراغت مىطلبد در امور بدنیه به تخصیص شاقه و اعیائیه و تسمیه این قوت به معطله مناسب بود. و همین قوت است نفس حیوانى را که چون غلبه مىکند بر دیگر قوا، تعطیل کلى و ترک تدبیر بدنى به تمام لازم مىآید و مرگ حاصل مىگردد و اللّه اعلم.
افعال طبیعیه
بدانکه افعال طبیعت بعضى مفرداند که به یک قوا تمام مىشود چون دفع به دافعه و هضم به هاضمه و جذب به جاذبه و امساک به ماسکه.
و بعضى مرکباند که به دو قوت تمام مىشود و یا به بیشتر از دو قوت، چون ازدراد به جاذبه طبیعیه که در معده است و به دافعه ارادیه که در عضل ازدراد است و چون تغذیه به قوت محصله غذا مر جوهر بدن را و به قوت ملصقه غذا بر بدن و به قوت مشبه غذا به بدن و اللّه اعلم بالصواب.
بر گفته شده ازکتاب خلاصة التجارب نوشته حکیم بهاء الدوله رازی
والسلام علیکم و الرحمه وبرکاته
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.